جیرجیرک

نوت بوک ویندوز 7 سخت افزار و هر چیز دیگه

جیرجیرک

نوت بوک ویندوز 7 سخت افزار و هر چیز دیگه

درووووووووود

 

چند وقت پیش رفته بودم پیرایشگاه که چشمم افتاد به یک مجله بازش کردم همین طور که ورق می زدم یه داستان توی این مجله نوشته بود که از این قرار بود عزیزان:

 

یک روز یک درخت سیبی بوده که با یک پسر بچه رفیق بوده اون پسر بچه درخت سیب رو خیلی دوست داشت و اون درخت سیب هم پسرک رو دوست داشت اونا هر روز با هم بازی می کردند تا اینکه پسرک بزرگ شد و به سن نوجوانی رسید و خیلی کم به درخت سر می زد یه روز به پیش درخت میره درخت سیب خیلی خوشحال می شه و میگه بیا با هم بازی کنیم ولی نوجوان به درخته می گه من حوصله بازی با تو رو ندارم من اسباب بازی می خوام درخته می گه من پول ندارم ولی همه سیب های منو بردار و بفروش نوجوان خیلی خوشحال میشه میره نمی آید تا موقعی که جوان شده بود  این بار درخت سیب خیلی خوشحال میشه و میگه بیا با هم بازی کنیم ولی اون جوون گفت من دیگه جوون شده ام و حوصله این کارها رو ندارم من ازدواج کرده ام و من نیاز به یک خانه دارم و درخت سیب میگه من کاری نمی تونم کاری بکنم به غیر از این که شاخه و برگ هام رو به تو بدم اون جوون میگیره با اونا میره خونه اش رو می سازه سال ها می گذره درخت سیب خیلی تنها شده بود تا اینکه اون دوست قدیمی اش که دیگه پیر شده بود می آید و یه سر به اون می زنه درخت سیب این بارم بیشتر از دفعات قبل خوشحال میشه و درخت میگه بیا با هم بازی کنیم ولی اون دوست قدیمی اش که دیگه پیر شده بود میگه من دیگه پیر شدم و نمی تونم با تو بازی کنم ولی من از تو یه چیز می خواهم و اون اینه که تو پیری دلم می خواهد یک قایق داشتم و درخت سیب که اونو خیلی دوست داشت میگه بیا و از تنه من یک قایق درست کن اون پیر مرد می آید از تنه درخت سیب یه قایق درست می کنه بعد مدت که می گذرد اون درخت که داشت به حال خودش گریه می کرد اون پیر مرد رو دوباره می بینه پیر مرد میاد میگه من خسته ام و درخت سیب در می آید و می گوید بیا و روی من بنشین .

 

عزیزی که تا آخر این ها رو خوندی حالا با خودت فکر می کنی این داستان چه معنی داشت فقط کافی خودتون رو جای پسرک و درخت سیب رو جای پدر مادرتون قرار بدید
البته دوست عزیز ما المیر این رو اشاره کردند که من به آخر داستان اشاره کنم:
   اگه اون پسر بعد از پیر شدنش میمرد اون درخت از چوبش براش تابوت می ساخت
واقعا حرف جالبی زده

نظرات 5 + ارسال نظر
المیرا چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 09:47 ب.ظ http://www.asemoun-hasty.blogsky.com

سلام بذار به آخر داستان من این رو اضافه کنم
مطمئن باش اگه اون پسر بعد از پیر شدنش میمرد اون درخت از چوبش براش تابوت می ساخت
پیشم بیا

سمیه دوشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 05:17 ب.ظ http://sahar1383.co.sr

سلام. خیلی جالب بو.امیدوارم موفق باشید.

امین دوشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 02:01 ب.ظ

خیلی با حال بود



دمت گرم

هنگامه سه‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 02:41 ب.ظ http://ssevenn.blogsky.com

سلام
خیلی وبلاگ قشنگی داری
تمام مطالبت هم زیبا هستند
قالب جدید واگت هم خوشگله
موفق سر بلند وپیروز باشی .

داداش جواد چهارشنبه 1 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 08:33 ب.ظ http://mashhad20.blogsky.com

من را خوشحال کردی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد